مهرانِ خاله علاوه بر لباس کُردی، دشداشه و چفیه هم دارد. لباس ها را پوشید و عینک آفتابی را هم به چشم زد و با پسرِ همسایه ی خانه ی ییلاقی مان که فامیل هم هست رفت خانه شان که پدر و مادرش را بگذارند سرکار. آنجا هم گفتند ایشان از شیخ های کشورهای حاشیه ی خلیج است و خیلی وضع مالی اش خوب است و خفن است و فارسی اش هم چنگی به دل نمی زند. آنجا خیلی اتفاق خاصی نیافتاد جز اینکه که تا خانم خانه که سن و سال دار هم بود شکش می برد و سوال های جدی میپرسید، مهران یهو میگفت خاله میدونی مادر من مُرده؟! ای وای مادرم مُرده. من مادر ندارم! و پیرزن هم که دل سنگ نبود که، هی بغضش میگرفت و هم دردی میکرد.

یک جا هم حرف را برده بود سر خانواده ی ما و گفته بود مثل اینکه اینها خیلی سخت گیر و بد اخلاق هستند و پیرزن و پیرمرد هم کلی تعریف کرده بودند که نه اینها خانواده ی خوب و آرامی هستند و خانواده ی شهیدند. که مهران میپرسد شهید یعنی چه؟ پیرزن میگوید یعنی پسرشان توی جنگ با عراق کشته شده؟ یهو مهران برزخی شده که یعنی اینا با عراقی ها، با عرب ها جنگیده اند؟ یعنی اینها دشمن ما هستند؟ ما عرب ها را می کشند؟؟؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها